Friday, December 21, 2007

عادت هر روز حمام کردن را از کودکی با خود دارم. حمام کردنم هم مراسم خاص خودش را دارد. وارسی بدنم را قبل و هنگام استحمام دوست دارم. دوست دارم تغییرات بدنم را بفهمم. بخصوص پوستم را .
پیشتر که «او» را داشتم ، مراسم قبل از استحمام طولانی تربود. بخصوص بعد از عشقبازی هایمان. لذتی داشت روبروی آیینه ایستادن ، کشیدن نوک انگشتهایم روی نقاط سرخ و گاهی هم کبود روی پوستم و رد دستها و بدنش را دنبال کردن. لذتی داشت بو کشیدن پوستم که اثری از بوی او را با خود داشت
این روزها اما از حمام رفتن گریزانم. از آینه ها هم. رد زبری صورتت روی پوست حساس بدنم مانده و هر بار با نگاه کردن به زخم های کوچکی که یادگار تواند، احساس بد این روزهایم قوت میگیرد; حس اینکه خوابیدن با تو نه عشقبازی بود، نه پاسخی به نیاز تنم . میدانی این روزها هی به مسافر اتواستاپ عشقهای خنده دار فکر می کنم که چطور از بوسه محروم شده بود. که چطور فاصله فاحشه گی با عشقبازی و لذت بردن از تن شریکش با بوسه تعریف شده بود...و هی صدای تو در گوشم زنگ میخورد که توقعم را زیادی میخوانی...و بعد آن اپیزود فیلم پاریس یادم می آید که دخترک مسلمان به پسر فرانسوی می گفت آنها(دوستان پسر) هیچ چیز از یک زن نمی دانند