Saturday, December 8, 2007

اینکه عادت کرده باشی به داشتن یک آغوش گرم، حتی اگر نه از سر عشق، و بعد محروم شوی سخت است. یک وقتهایی واقعا فضای تخت یک نفره ام برایم زیاد می شود. دلم میخواهد وقتی در بسترم می غلطم تنم با تن دیگری تلاقی کند. می فهمید که؟
این وقتها اما که سندرم ماهیانه به سراغم می آید، نیازم بیشتر می شود. با هر چیزی به هیجان می آیم. لرز را زیر پوستم احساس میکنم و هی سایش میخواهم. نه از آنگونه که وقتهای تنهایی، نه...اصطکاک دیگری را می خواهم. این وقتها چشمهایم را می بندم و هی تصور می کنم که کسی تمام مرا بو می کند و تنم از بوی پوستش پر می شود. حرارت نفسهایش را روی پوستم احساس میکنم...این وقتهاست که دلم می خواهد اصلا ریسک کنم. باکسی که هیچ ربطی به من ندارد- هیچ ربطی به او ندارم وارد ماجرا شوم...تغییر جالبی است برای منی که جز معشوق و پارتنر ثابت نتواسته بودم کسی را لمس کنم.